فریاد از این جفا که من از یار می کشم


اندک همی شمارم و بسیار می کشم

خاکم که کوب می خورم و پست می شوم


مورم که رنج می برم و بار می کشم

گر از جفای او دلم افگار می شود


بازش هم اندرین دل افگار می کشم

همسایه می بسوزد و فریاد می کند


زان ناله ها که من پس دیوار می کشم

بر یار هم جفا بود، ار گویمش به روی


جوری که من ز یار جفا کار می کشم

در ذکر او چه منع ز فریاد، آخرش


پیکانست کز جگر، نه ز پا، خار می کشم

روشن چو روز گشت در آفاق سوز من


این شعله کز جگر به شب تار می کشم

خسرو خراب گشته و جان هم شده خراب


کز دیده باده های چو گلنار می کشم